اجنه مهنذسین ومعماران قهار- کار ساخت و ساز می پردازند
جن ها موجوداتی نامریی هستند که باچشم دیده نمیشوند وبادست لمس نمیشوند از اتش خلق شده مانند شیطان(ابلیس)که اونیز ازاجنه به شمار می اید وخلقتش نیزاز اتش می باشد.
خلق الانسان صلصال کالفخار وخلق الجنان من مارج من نار-سوره رحمن15و14
انسان را از گل خشکیده همچون سفال افرید وجن را از شعله های مختلط ومتحرک.
علامه مجلسی نقل می کند در روایتی شخصی از حضرت علی(ع) پرسید پدر اجنه کیست حضرت فرمودند نام پدر اجنه "شومان"است.بحار الانوار جلد60صفحه78
الجن یتشکل به اشکال مختلفه - شیخ عباس قمی سفینه البحار ج 1 ص 678
جنیان به هر شکل وقیافه ای که اراده کنند ظاهر می شوند
رسول اکرم(ص) :جنیان سه نوع می باشند.
1)جنیانی که دارای پر وبال هستند همواره مانند ابر وباد درهوا پرواز می کنند وانقباض و انبساط دارند.
2)جنیانی که به صورت حیوانات در می ایند مانند مار عقرب سگ گربه و...
3)جنیانی که دارای تکلیف هستند واز طرف خداوند وعده به انها داده شده است مانند انسانهاکه بیشتر در جاهای خلوت زندگی می کنند ودر محلی به محلی دیگر منتقل میشوند ودر مجالس شرکت می کنند.
*جن موجودی نامرئی که از شعله های اتش افریده شده است، دارای علم ادراک و شخصیتی خوب و بدهستد، قدرت منطق و استدلال دارند،دارای تکلیف و مسئولیت در مقابل خداوندهستند،حشر و نشر و معاددارند،گوهی ازجن مومن هستند وگوهی کافر،خلقت جنیان در روی زمین قبل از خلقت انسان بوده است،جنیان قدرت بر انجام بعضی از کار های مورد نیاز انسانها هستند.
*جنیان مانند انسانها در میان خود مذاهب و ادیان مختلفی دارند در انها مسلمان فاسق و کافر دارند و روایت است از حضرت رسول اکرم که جنیان به محضر ایشان می رسیدند و پیامبر اکرم به حضرت علی دستور می دادند به انها مسائل دینی و فقهی را یاد بده چون در میان (جنیان) کافر مومن ناصبی مسیحی یهودی و مجوس وجود دارد.
استخوان و ضایعات غذای جنیان است البته خوراک جنیان منحصرا خوردن استخوان و ضایعات نیست آنها با بوکشیدن ضایعات استجوان ها تغذیه می شوند/حضرت امام جعفر صادق
*گروهی از طایفه ی جن خدمت رسول اکرم رسیدند و از رسول خدا طلب غذا کردند حضرت رسول اکرم باز مانده های غذا و استخوانها را به انها عطا کردند.
*ارتباط انسان و جن از طریق تسخیر کهانت دوستی و ازدواج ممکن بوده است
*جنیان مانند نسانها صاحب خانواده هستند و پدر و مادر دارند برادر وعمو ودایی و...دارند و در مجالس هم شرکت می کنند
*جنیان مانند انسانها شادی و خنده و گریه و عزا دارند در مصیبت هایی که بر انها وارد شود مجالس عزا می گیرند و گریه وزاری می کنند در مراسم ازدواج با هم شرکت می کنند ودر بعضی از مجالس جنیان فاسق لهو ولعب وغنا وجود دارد.
اجنه موجوداتی می باشند که دارای جسمی بسیار لطیف می باشند، و این جسم لطیف قدرت انقباض و انبساط را داراست. در حال عادی جسم آن ها منبسط است و در حال انبساط دیده نمی شوند ولی هنگامی که خود را منقبض می کنند می توان آن ها را دید و در پی آن تجسم پیدا می کنند و به هر شکلی که بخواهند می توانند درآیند و به یقین قدرت کار و سازندگی نیز پیدا می نمایند، چنانچه در ادوار گذشته چنین بوده و آنان بناهای بسیار عظیم، همراه با وسایل زیادی را ساخته اند به نحوی که قرآن کریم می فرماید: اجنه برای حضرت سلیمان (ع) کارهایی از قبیل ریسندگی، بافندگی و غواصی می کرده اند به نحوی که در سوره ص آیه: 37 به وضوح به این اشاره شده است؛ والشیاطین کلَ بنّاءٍ و غوّاص.
بی تردید اجنه شاهکارهایی در معماری از خود بر جای نهاده اند که تا به حال انسان ها مانند آن ها را نساخته اند. یکی از این شاهکارها ساختن قصری از جنس بلور برای حضرت سلیمان (ع) بود که از داخل قصر می توانست بیرون آن را تماشا نماید، به نحوی که در روایات آمده است: سلیمان (ع) به بلقیس فرمود تا وارد قصر بلورین گردد و چون بلقیس وارد قصر شد، شیشه های بلوری را آب تصور نمود و پاهایش را برهنه نمود تا از آن بگذرد. پس حضرت سلیمان (ع) به او فرمود: این قصری صاف است که از شیشه ساخته شده است.
از جمله دیگر ساختمان هایی که اجنه برای حضرت سلیمان (ع) ساخته اند و بسیار عظیم و مرتفع می باشد، می توان به بناهایی مثل بیت المقدس، هیکل و سایر آثاری که هنوز هم نمونه هایی از آن در سرزمین فلسطین و شامات وجود دارد اشاره نمود، به نحوی که در ساخت بعضی از آن ها سنگ های بسیار بزرگی بکار رفته است که هر بیننده ای را به تعجب وامی دارد، چرا که هر بیننده با مشاهده ی این ساختمان ها و بناهای عظیم، اذعان می دارد که هرگز ممکن نیست انسان ها بتوانند این سنگ ها را از محل های بسیار دور به این محل ها منتقل نمایند و شاید یک نمونه آن بیت المقدس باشد.
چگونگی معماری بیت المقدس توسط جن ها
در باب چگونگی و نحوه ی ساخت بیت المقدس آمده است که حضرت سلیمان (ع) جمعی از اجنه را برای تهیه و آماده نمودن سنگ های مرمر و بلور به حفر معادن وادار نمود و دستور داد تا شهر بیت المقدس را از سنگ های مرمر سفید بنا نمایند. سپس سلیمان (ع) برای آن شهر دوازده قلعه ساخت و هر یک از فرزندان بنی اسرائیل را در قلعه ای جای داد و چون بنای شهر را به پایان رسانید، ساختن مسجد بیت المقدس را آغاز نمود و شیاطین و اجنه بدذات را گروه گروه به استخراج معادن طلا و جواهرات مأمور نمود؛ به نحوی که گروهی را برای حمل آن ها به بیت المقدس مامور نمود، دسته ای را به ساخت مشک و عنبر و عطریات گماشت و گروهی هم مامور تهیه مروارید از قعر دریاها و حمل آن ها به بیت المقدس گردیدند و در نتیجه آن قدر سنگ های معدنی و طلا و جواهرات تهیه شد که اندازه ی آن ها را جز خداوند متعال کسی آگاهی نداشت.
پس سلیمان (ع) فرمان داد حجاران زبردست را حاضر نمایند و نیز دستور داد سنگ ها و جواهرات را طبق دستور معماران حجاری کنند، و سلیمان (ع) آن گاه به وسیله ی اجنه مسجد را با سنگ های سفید و سبز و زرد بنا نمود و ستون های آن را از سنگ های مرمر بلورین قرار داد و سقف و دیوارهای آن را به انواع جواهرات مزین ساخت، کف مسجد را با فیروزه فرش کرد و در روی زمین جای زیباتر و درخشنده تر از آن جا وجود نداشت و چنان بود که در شب تاریک چون ماه شب چهارده می درخشید.
هنگامی که کار ساختن آن با کمک جنیان پایان یافت، سلیمان (ع) بزرگان و نیکان بنی اسرائیل را فراخواند و به آن ها خبر داد که من این بنا را برای خداوند متعال ساختم و آن روز را عید نامید، و بیت المقدس بر پا بود تا وقتی که بخت النصر رهسپار جنگ با بنی اسرائیل گردید و شهر را ویران نمود، سپس دستور داد تا آن مسجد را نیز خراب کنند و هر چه طلا و جواهرات در مسجد بود، همه را به کشور خود منتقل نمود و آن بنای باشکوه را که سلیمان (ع) با کمک جنیان ساخته بود، با خاک یکسان نمود.
شهری دراردن که توسط "جن"ها ساخته شده
پترا ( به عربی: البتراء) شهری تاریخی در کشور پادشاهی اردن است که پایتخت حکومت باستانی نَبَطیهابود. این شهر باستانی در ۲۶۲ کیلومتری جنوب شهر عمّان پایتخت اردن ودر غرب راه اصلی بین این شهر و بندر عقبه واقع شدهاست.
پترا شهری است کامل که همهٔ آن در کوه و در تخته سنگهایی به رنگ گُل سرخ یا رنگ صورتی تراشیده شدهاست. از اینجاست که نام این شهر زیبا پترا نهاده شدهاست. کلمه پترا به زبان یونانی به معنی صخرهاست و چون این شهر باستانی تماماً در سنگ (صخره) کنده شدهاست آنرا پترا نامیدهاند.
مساحت این شهر باستانی بسیار زیبا ۲۶۴ کیلومتر مربع است.
محدوده کشور نَبَطیها از ساحل شهر عسقلان در غرب فلسطین و در امتداد صحرای شام در سمت مشرق ادامه مییافت. شهر پترا حلقهٔ اتصال بین تمدن سرزمین میانرودان (یا بینالنهرین) و سرزمین شام و شبهجزیره عربستان و مصر بودهاست.
پایان حکومت نَبَطیها و خرابی پایتخت شهر پترا به دست رومیان در سال ۱۰۵ میلادی بودهاست
در سال ۶۳۶ میلادی عربها توانستند شهر پترا را از نفوذ رومیها برهانند. ساکنان پترا پس از آن به کشاورزی اشتغال ورزیدند. اما زلزلهای که درسالهای ۷۴۶ و ۷۴۸ به این شهر وارد آمد، ساکنان پترا مجبورشدند تا به مناطق اطراف کوچ کنند.
معروفتريناثر باستاني اردن محلي است بهنام «پترا» كه در سال 1812 ميلادي، يكجهانگرد سوئيسي به نام «جان ژان لودريك» در226 كيلومتري جنوب شهر «امان» مركز اردن،آن را كشف كرد. پس از آن، اين كشف باعثرونق «پترا» شد و در دوره معاصر
در زمانهايگذشته و بيش از دو هزار سال پيش، هنگاماحداث شهر پترا، اجنه به انسانهاي ساكن آنمنطقه كمك كردند.شهر پترا درهها و گذرگاههاي به عمق2000متر و طول يك كيلومتر به نام «ضميق» ياتنگه، دارد. دانشمندان درههاي عميق باقيمانده، را از زمين لرزههاي دوران پيش از تاريخدانستهاند . در دو طرف تنگه «پترا» كتيبههايباستاني حكاكي شده و صدها ساختمان، آرامگاه،سالن و تالارهاي تدفين مردگان، معابد،پرستشگاهها و تخته سنگهاي كنده كاري شدهاز دورانهاي گذشته وجود دارد.هنگام طلوع و غروب آفتاب، سنگهاي قرمزشهر پترا با تغيير رنگ مناظر زيبايي را به وجودميآورند.در ارتفاعات جبل هارون، آرامگاه هارون برادر حضرت موسي، قرار دارد.
عدهاي معتقدند موجودات فضايي و فرا زميني اين شهر سنگي وصخرهاي را ساختهاند، زيرا در توان بشر اوليه وبدون امكانات نيست كه چنين شهري را بنا وطراحي كرده باشد، گرچه عدهاي ميگويند: درزمانهاي قديم روايت است كه «جنها» بهانسانها در بالا بردن اين بنا كمك كردهاند، اماعدهاي ديگر ميگويند: اگر اين فرضيه درستباشد، پس فراعنه هم با كمك اجنه و موجوداتفضايي اهرام خود را بنا نمودهاند.
اين شهر تمام سنگي، از سنگهاي شني وصخرههاي صحرايي تراشيده شده منحصر به فرد تشكيل شده و يكي از جالبترين معماريهايقرن اول ميلادي محسوب ميشود. در آن دوراناين شهر به خاطر واقع شدن در جاده ابريشم ازاهميت خاصي برخوردار بوده
است و اهميتآن در واقع به خاطر ارتباط كشورهاي آسيايمانند، چين و هند به كشورهايي چون يونان،سوريه و مصر بوده است. البته تاريخچه اين شهر به قبل از ميلاد ميرسد.طبق اسناد تاريخي، «كمبوجيه» شاه بابل پسرارشد كورش بزرگ در سال 530 قبل از ميلادبعد از اينكه پدرش كشته شد، خود را شاه بزرگكشورها ناميد و براي لشكركشي و حمله به مصرعازم جنگ شد. او در هنگام عبور لشكر از صحراياردن از شهر سنگي عبور كرد و آنجا را مركز آثارباستاني جهان ناميد.خسرو، پادشاه ايران، نيز بعد از حمله به خاكروم و تصرف انطاكيه، شهر سنگي پترا را تصرف كردو به اين ترتيب تا مدت زيادي شهر پترا متعلق بهايران بود.پترا تاريخ باشكوه تبديل شدن، قوم بيابانگرد نبطيها به شهر نشينان بود، كه شهر خود را دردرون صخرهها ايجاد كرده و يكي از بزرگترينجامعههاي شهري دوران باستاني را به وجودآوردند.در شن زارهاي جنوب اردن، شهر اردن يكمركز مهم بازرگاني در نيمه راه، ميان درياي سرخو بحرالميت محسوب ميشود.اكنون باستان شناسان با تحقيق و بررسيتوانستهاند كه از اين شهر سنگي انواع و اقسام وسايل زندگي و مجسمههاي مربوط به دوران قبلو بعد از ميلاد را بيابند. براي مثال يك هياتباستانشناسي فرانسوي در جريان كاوشها درشهر باستاني مشهور پترا در جنوب كشور اردن يكسر متعلق به يك مجسمه «ماركو آئورليو» امپراتوررم متعلق به قرن دوم ميلادي را كشف كرده، كهكاملا سالم مانده است. اين سر كه 50 سانتيمترارتفاع و 35 سانتيمتر پهنا دارد، در منطقهاي از پترا كه در آن كاخ قرار دارد كشف شده است.
شهر باستاني پترا براي بناهاي باشكوهش كه دردل صخرهها تراشيده شدهاند، شهرت بسيار دارد.به گفته باستان شناسان اين سر در جريان يك زلزلهدر قرن چهارم قبل از ميلاد از پيكر اصلي مجسمهجدا شده است.قصرالبنت در شهر پترا از مكانهايي است كه بهعقيده محليها، ساخته دست بشر نيست; بلكهموجودات فرا زميني در ساخت اين قصر سنگيدست داشتهاند و حتي بسيار معتقدند ساليان سالافراد فرا زميني در اين قصر زندگي ميكردند وبدون جا گذاشتن اثري از خود آنجا را ترك كرده و از زمين رفتهاند. در آنجا زماني كه با محليها بهصحبت مينشيني، همه شان از «اجنهها» صحبتبه ميان ميآورند. آنها ميگويند شبها، اين منطقه پر از اجنهاست و ما صداي آنان را ميشنويم، همين امرباعث شده كه توريستها در شب براي ديدن بهآنجا نميروند. همچنين شايعه وجود اجنه در پترا شهري كه به شهر «اجنه» نام گذاري شده، باعثگرديده است كه توريستها به صورت دستهجمعي به ديدن آن منطقه بروند، حتي محليها هم براي ورود به منطقه سنگي پترا ميترسند، ازاين رو به صورت دسته جمعي از شهر اجنه ديدنميكنند. باستان شناساني كه به اين منطقه براي كاوش وتحقيق رفتهاند، سر و صداهاي عجيب در اينمنطقه را تاييدكردهاند
راه دسترسی به پترا یک دره سنگی عمیق است ; دره ای تنگ و باریک به طول تقریبی 3000متر و عمق 100 متر که پهنای ان در بیشتر نقاط از 3 متر تجاوز نمی کند ! دره ای بس کم نور و هراس انگیز با پیچهای ناگهانی و تند .
با گذشتن از پیچ و خمهای این گذر گاه سر به فلک کشیده که خود از عجایب طبیعت است به نا گاه نمایی از یک کوهستان خاموش در برابر دیدگان ظاهر می شود . از شیب کوهستان که سرازیر شویم خود را محوطه ای شبیه به کره ماه می بینیم . برهوت … با شکوه… با گستره ای پهناور و پر از برامدگیها و برجستگیها و ماسه و سنگهای زرد و کمرنگ .
.
یك مكتشف سوئیسی كه تصمیم گرفته بود آنرا پیدا كند، از جاده ای باریك، از میان كوههای سنگی كویر سفر كرد
معبد پترا یك پرستشگاه به سبك یونانی -
HELLENIC با ارتفاع 42 متر است كه آنرا گنجینه نیز می نامند.
این معبد در میان ساختمانهای مجلل و با شكوه در پترا كه همگی آنها در سنگ تراشیده شده اند، بی همتاست.
این معبد به طور كامل در سنگ تراشیده شده
معبد پترا انتهای شهر سنگی گمشده است
شهر پترا دره ها و گذرگاه هایی به عمق 2000 متر و طول یك كیلومتر به نام تنگه دارد. در دو طرف تنگه پترا كتیبه های باستانی حكاكی شده و صدها ساختمان، آرامگاه، سالن و تالارهای تدفین مردگان، معابد و پرستش گاهه و تخته سنگهای كنده كاری شده از دورانهای گذشته وجود دارد. در ارتفاعات جبل هارون آرامگاه هارون برادر موسی قرار دارد.
غاری در دل صخره های سرخ منطقه "پترا" در جنوب امان پایتخت اردن در جاده -سحاب- واقع شده است و سه قبر سنگی شكافدار در آن دیده می شود كه عده ای متقدنداین غار همان غار اصحاب كهف باشد
از آیات قرآن کریم به خوبى استفاده مىشود که بر خلاف آنچه بین مردم عوام مشهور است که جنها را «از ما بهتران» مىدانند، انسان نوعى است برتر از جن.
یکی از سؤالاتی که مردم دوست دارند بپرسند و بیشتر درباره آن بدانند این است که حقیقت جن چیست؟
در کتاب یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ نوشته آیتالله ناصر مکارم شیرازی، مطالب خوبی در این زمینه، آمده است.
آیات قرآن کریم درباره ویژگیهای جنها
«جن» چنانکه از مفهوم لغوى این کلمه به دست مىآید موجودى است ناپیدا که مشخصات زیادى در قرآن براى او ذکر شده، از جمله اینکه:
1- موجودى است که از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده است، (وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ) (الرحمن- 15)
2- داراى علم و ادراک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. (آیات مختلف سوره جن).
3- داراى تکلیف و مسؤولیت است (آیات سوره جن و سوره الرحمن).
4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى کافرند (وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذَلِکَ) (جن 11).
5- آنها داراى حشر و نشر و معادند (وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا) (جن 15).
6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعداً ممنوع شدند (وَأَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا) (جن 9).
7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مىکردند و با آگاهى محدودى که نسبت به بعضى از اسرار نهائى داشتند به اغواى انسانها مىپرداختند (وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا) (جن 6).
8- در میان آنها افرادى یافت مىشوند که از قدرت زیادى برخوردارند، همانگونه که در میان انسانها نیز چنین است (قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ) «یکى از گردنکشان جن به سلیمان گفت من تخت ملکه سبا را پیش از آنکه از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مىآورم»! (نمل 39).
9- آنها قدرت بر انجام بعضى کارهاى مورد نیاز انسان را دارند (وَمِنَ الْجِنِّ مَن یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِن مَّحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کَالْجَوَابِ): «گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار کار مىکردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مىکردند» (سبا 12- 13).
10- خلقت آنها در روى زمین قبل از خلقت انسانها بوده است (وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ) (حجر 27)
آیا انسان برتر و بهتر است یا جن؟
از آیات قرآن به خوبى استفاده مىشود که بر خلاف آنچه در افواه مردم عوام مشهور است و آنها را «از ما بهتران» مىدانند، انسان نوعى است برتر از آنها، به دلیل اینکه تمام پیامبران الهى از انسانها برگزیده شدند، و آنها به پیامبر اسلام که از نوع بشر بود ایمان آوردند، و از او تبعیت کردند، و اصولًا واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان که بنا به تصریح قرآن آن روز از (بزرگان) طایفه جن بود (کهف- 50) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جنّ مىباشد./منبع:فارس
***
اجنه چگونه زاد و ولد می کنند؟
از آیات متعدد قرآن کریم،[1] استفاده میشود که، جنّیان چون انسانها با یکدیگر سخن میگویند و یکدیگر را به نیکوکارى دعوت کرده و از عذاب خدا میترسانند. همچنین همانند انسانها زندگی و مرگ دارند،[2] دارای تکلیف و حسابرسی، عقاب و ثواب هستند.[3] دارای ادیان مختلف بوده و به نبوّت رسول خدا(ص) ایمان آوردهاند.[4]
اما اینکه تکثیر و زاد و ولد جنّیان چگونه است، آیات و روایات صریح در این زمینه نداریم، ولی با استفاده از برخی از آیات قرآن میتوان استنباط کرد که آنان دارای نر و ماده هستند و همانند انسانها مقاربت و نزدیکی جنسی دارند. در اینجا به آیاتی اشاره میشود:
الف. «سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ»؛[5] منزّه است آن خدایى که همه جفتها را بیافرید، چه از آنچه زمین میرویاند و چه از نفسهایشان و چه آن چیزهایى که نمیشناسند. استناد کرد؛ طبق این آیه شریفه، نبات و انسانها نر و ماده دارند و نیز چیزهایی که ما آنها را نمیشناسیم.
جمله «وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ» جنّ را نیز شامل میشود که نر و ماده دارند ولى ما چگونگی آنرا نمیدانیم. [6] البته این در صورتى است که مراد از «الازواج» در آیه اصناف نباشد.
ب. «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛[7] و از هر چیز جفتى بیافریدهایم، باشد که عبرت گیرید. این آیه صراحت دارد در اینکه نر و مادگى در بیشتر مخلوقات هستی جریان دارد و جمله «کُلِّ شَیْءٍ» به طور حتم جنیّان را نیز در بر میگیرد.[8]
ج. «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِ»؛[9] و نیز مردانى بودند از آدمیان که به مردانى از جنّ پناه میبردند. از این آیه استفاده میشود که بین جنّیان نیز زن و مرد وجود دارد.[10]
تا اینجا با استناد به آیات یاد شده به دست آمد که جنیان نیز مانند انسانها دارای جنس نر و ماده هستند، اما در چگونگی مقاربت و نزدیکی آنان و تکثیرشان میتوان به آیاتی که در وصف حوریان بهشتى هست تمسّک نمود و آن اینکه خداوند سبحان در وصف حوریان بهشتی میفرماید: «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ»؛[11] حوریان بهشتى را قبل از شوهرانشان نه آدمى دست زده و نه جنّ. مفسّران از این آیه نکات زیر را استفاده نمودهاند:
1. برای جنیان نیز ثواب و پاداش هست.[12]
2. همانگونه که خداوند به نیکوکاران و مؤمنان از انسان، حوریان انسی بهشتی هدیه میکند که قبل از آنان هیچ انسانی با این حوریان نزدیکی نداشته به نیکوکاران و مؤمنان از جنّ نیز حوریان جنّی را هدیه میکند که قبل از آنان هیچ جنّی با این حوریان نزدیکی نکرده است.[13]
3. «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ» در آیه، به معنای «لم یفتضهن» است و افتضاض؛ یعنی آمیزش به گونهای که پرده بکارت پاره شود و از آن خون بکارت جاری شود. [14] از آنجایی که قرآن میفرماید: «قبل از شوهرانشان هیچ انسان و جن با آنان نزدیکی نکرده»، معنایش این است که جنّ نیز همانند انسان زنان را لمس و با آنان همانند آدمی نزدیکی و آمیزش میکند. بنابراین، میتوان از این آیه استفاده کرد که تکثیر و زاد و ولد جنّ، همانند تکثیر و زاد و ولد انسان ها بهوسیله مقاربت و نزدیکی نر و ماده صورت میگیرد.[15]
*****
[1]. جن، آیات 1 - 15؛ رحمن، آیات 31 - 63؛ احقاف 29 - 31.
[2]. «کلُُّ مَنْ عَلَیهْا فَان»؛ هر چه بر روى زمین است دستخوش فناست. رحمن، 26.
[3]. «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلَان»؛ اى جنیان و آدمیان! به حساب شما خواهیم رسید. رحمن، 31.
[4]. قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 65 - 66، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ ششم، 1371ش.
[5]. یس، 36.
[6]. قاموس قرآن، ص 67.
[7]. ذاریات، 49.
[8]. قاموس قرآن، ص 67؛ ر.ک: نمایه «زوجیت در مخلوقات و ملائکه»، سؤال 17947.
[9]. جن، 6.
[10]. قاموس قرآن، ص 67.
[11]. رحمن، 56 و 74.
[12]. «الآیة دلالة على أن للجن ثواباً فالإنسیات للانس و الجنیات للجن»؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه: شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق: قصیرعاملی، احمد، ج 9، ص 482، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بیتا.
[13]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 9، ص 315، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش؛ شریف لاهیجی، محمد بن علی، تفسیر شریف لاهیجی، تحقیق: حسینی ارموی (محدث)، میر جلال الدین، ج 4، ص 345، دفتر نشر داد، تهران، چاپ اول، 1373ش.
[14]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 315.
[15]. قاموس قرآن، ص 65./منبع:اسلام کوئست
***
ماجرای دیدار اجنه با آیتالله بهجت
ایشان بارها میفرمودند: آن آقا در مورد جن چنین گفته. تا یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند. ایشان به بچهها فرمودند: بیایید با شما کار دارم. من هم رفتم طرف دیگری و میخواستم مراقبت کنم که چه کار میخواهند بکنند آقا. دیدم به آنها فرمودند: جن ترس ندارد، آنها کاری به مومن ندارند. حالا کسی که سی سال میگفت یک آقایی، به این بچههای کوچک میگفتند: "من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: این لشکر خداست."
عصر از ایشان پرسیدم آقا، آن شخص حرف جن را چه طوری متوجه شد؟ فرمود: آخر آن جملهاش این بود: هذا خیل الله. سی سال به ما در خانه میگفتند: یک آقایی بود.
*****
ارتباط با اجنه صحت دارد؟
جن تحت تسخیر آدمی در میآید و انسان میتواند از او کار بکشد حتى افراد سرکش آن ها را به زنجیر و بند بکشد. از این رو در قرآن آمده که جنیان تحت تسخیر حضرت سلیمان بوده و او از آن ها کار میکشید. (1) برخی شیطانهای جنی برای جناب سلیمان غواصی و کارهای سنگین انجام میدادند که در توان آدمی نبوده است. (2)
از این گونه آموزههای قرآن به دست میآید که جن تحت تسخیر آدمی در می آید. به اذن الهی، جنیان مؤمن برای پیامبران و امامان مسخر میشدند و برای آن ها خدمت میکردند. نیز ممکن است برخی صالحان صاحب ولایت و معنویت نیز جنیان را تحت تسخیر در آورند. (3)
دوم : از این که یکی از جنیان به جناب سلیمان عرض کرد: پیش از آن که در این جلسه از جای خود برخیزید، میتوانم تخت بلقیس را برایتان بیاورم.(4) معلوم میشود که جن میتواند برخی کارهای را دربارة آدمی انجام دهد. گرچه در جریان بلقیس بالاخره آصف بن برخیا تخت بلقیس را قبل از چشم به هم زدن حاضر کرد، ولی از آن آیه به دست میآید که جن نیز قدرتی انجام برخی کارهای سریع را برای انسان دارد.
سدیر صیرفی میگوید: وقتی خواستم از مدینه به کوفه بازگردم ، امام باقر(ع) به من سفارشاتی فرمود. از مدینه حرکت کردم. در بین راه به منزل روحاء رسیدم. ناگهان مردی را در نزدیکی خود دیدم که به من اشاره میکرد. گمان کردم او تشنه است. ظرف آب به او دادم، گفت: به آب نیاز ندارم، نامهای به من داد که مرکب مُهر آن هنوز خشک نشده بود، دیدم مُهر امام باقر (ع) است، گفت: هم اکنون در نامه دستوراتی بود، چون به آن مرد متوجه شدم کسی را ندیدم، پس از چندی حضور امام رسیدم. جریان را پرسیدم، فرمود: « خدمتکارانی از جن داریم، چون بخواهیم کاری به فوریت انجام بدهیم، آن ها را میفرستیم». (5)
و حتی گاهی برخی از جنیان برای سؤال از مسایل مذهبیشان به حضور امام میرسند، مثلاً در روایتی آمده:
عمار سجستانی میگوید: روزی در منى در منزل امام صادق (ع) بودم. ناگهان جماعتی وارد شدند که شکل و شمایل خاصی داشتند، آن ها به خیمه مخصوص امام (ع) رفتند. بعد از مدتی خدمت امام رسیدم و از آن ها از امام پرسیدم، فرمود: « عدهای از برادران جنی شما بودند که برای سؤال مسایل مذهبی خود آمده بودند». (6)
از برخی موثقان و بزرگان نقل شده که مرحوم حاج میرزا حسین و حاج میرزا خلیل از مراجع زمان مشروطیت که یکی از جنیان به صورت شخصی عادی در سرداب منزل به حضور ایشان میرسیده، مسایل مربوط را از ایشان میپرسیده است، از جمله خوردن بازمانده غذای انسان را پرسیده بود. (7)
روشنترین دلیل بر صحت این گونه مسایل خود قرآن کریم است که از تشرّف جن به حضور پیامبر خبر داده و فرمود:
«قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا، یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ؛(8) بگو (ای پیامبر) به من وحى شده است که تنى چند از جنیان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفتآور شنیدیم، که به راه راست هدایت مىکند. پس به آن ایمان آوردیم».
بنا بر این یکی از موارد ارتباط جنیان با انسان همین رویکرد مثبت است.
غیر از این نوع ارتباط رویکرد منفی رابطه جن با انسان است که برای وسوسه و فریب آدمی عمل میکند. از این رو در سوره «الناس» آمده برخی از جنیان و انسانها مردم را وسوسه میکنند. بنا بر این دو نوع ارتباط بین جنیان و آدمیان وجود دارد. ولی ارتباط با جنیان و یارى گرفتن از آنها در امور سحرآمیز و مانند آن درست نیست؛ اما به جهت روابط ناسالمی که بعضی انسان ها با جنیان برقرار می کنند و آن ها را برای کارهای نادرست به خدمت می گیرند، از نظر فقهی بین فقها اختلاف است که آیا جایز است جنیان را تسخیر کرد و آنها را به خدمت گرفت؟
در مجموع مى توان گفت: اگر این کار نسبت به جنیان مومن باشد و مایه آزارشان گردد، جایز نیست، ولى اگر مایه آزارشان نشود، روا مىباشد.
البته به کارگرفتن آنها براى کارهاى نامشروع حرام است. آیا اصل ارتباط برقرار کردن با این موجودات از نظر شرعی جایز است ؟ ثانیا کیفیت برقراری این عمل چگونه بوده و به علاوه احضار و ارتباط به چه منظوری صورت می پذیرد؛ در باب احضار و تسخیر جن از منظر فقهی دو نظریه وجود دارد:
بعضی مثل امام خمینی می فرماید: تسخیر اجنه حرام است. (9)
بعضی مانند آیت الله بهجت می فرماید: اگر موجب ضرر بر مسلمانی نباشد،اشکال ندارد. (10)
گفتنی است که گرچه ممکن است برخی از افراد ناصالح از برخی جنیان برای توهین به مقدسات کمک بگیرند، ولی دلیل عقلی و نقلی بر اثبات این مسله در دست نیست. تنها در حد یک احتمال ممکن است مطرح باشد.
پینوشتها:
1. نمل (27) آیه 17 و انبیا (21) آیه 82.
2. ص (38) آیه 37.
3. محمد تقی مصباح معارف قرآن، نشر مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380ش، ص 312.
4. نمل، آیه 39.
5. سید مصطفی ، دشتی ، معارف و معارف نشر صدر، قم 1376ش، ج 4، ص 210.
6. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، نشر دار الاحیا التراث العربی بیروت ، 1403 ق ، ج 63، ص 102.
7. محمد تقی مصباح، معارف قرآن، نشر پیشین،ص ، 316.
8. جن (72) آیه 1 و2.
9. امام خمینی ،تحریرالوسیله، نشر موسسه آثار امام خمینی ،ج 1،ص 473 .
10. آیت الله بهجت، استفتا آت، ج4 ،سوال 6424 و 6425.
*****
ازدواج یک مرد با یک زن"جن"ی
روابط عاشقانه یک "زن جنی" با یک انسان"مرد"
در حدود پنجاه ، شصت سال پیش، در روستای «دورباش» از توابع شهرستان «تکاب»، پیرمردی به نام «میرزا محرم» که از عاشقان و تعزیه گزاران امام حسین(ع) بود و صدای بسیار زیبا و دلنشیني داشت، زندگی میکرد.
وی عموی پدربزرگ ما «حمدالله» بود و در خانه پدر بزرگ ما سکونت داشت که در سن پنجاه سالگی همسرش به رحمت ایزدی پيوست. او بعد از رحلت زنش، ادعا می کند که زنی از اجنه به نام «حنانه» عاشق او شده است، اما هیچ کس حرف او را باور نمی کند تا این که حوادث عجیب و غریبی در روستا اتفاق میافتد.
در یک شب زمستانی، او جهت پارو کردن برف ها، بر بالاي پشت بام می رود که ناگاه از پشت بام می افتد و تمام استخوانهای بدن او خرد می شود. پدر بزرگم به دنبال شکسته بند محل میرود، اما میرزا محرم او را از این کار منع میکند و می گوید که به وسیله زنش «حنانه» طبابت و خوب خواهد شد.
پدرم (سیف الله) می گوید : «از او علت افتادنش را پرسیدم.»
گفت : «حنانه معشوقه ای از جن دارد که او را بسیار اذیت می کند و از پشت بام او را پرت کرده است.»
شکسته بندهای محل می گویند که «میرزا محرم» قطعاً خواهد مرد و او را راه نجاتی از این شکسته های استخوان نیست.
مادربزرگ ما (منیجه) نقل می کند : «در عرض سه روز او خوب و سالم شد و بهتر از قبل میتوانست راه برود و دست و پایش را حرکت دهد که این کار تعجب همگان را برانگیخت.»
از قضا روزی میرزا محرم گم می شود. تمامي اهالی روستا به دنبال او می گردند و از هر کس او را پرس و جو می کنند، اما هیچ کس خبر دقیقی از او ندارد، تا این که یکی از اهالی می گوید: « وی را دیده که به طرف شهر اجنه ميرفت.[توضیح:در روستای دور باش کوهی به نام ایوب انصار وجود دارد که قسمت شرقی آن به شهر اجنه معروف است.]»
همه اهالی روستا به طرف کوه «ایوب انصار» رفته و او را جستجو می کنند، اما اثری از او نمییابند و مأیوس به خانه هایشان بر می گردند و هر کس زندگی معمولي خود را ادامه مي دهد.
پدرم (سیف الله) می گوید: « من برای یافتن میرزا محرم به روستاهای اطراف رفتم، اما اثری از او نیافتم و نا امیدانه به روستا برگشتم تا این که بعد از هفت شبانه روز به طور اتفاقی او وارد منزل ما شد. همه خانواده از دیدن او شوکه شدیم و علت غیبتش را جویا گشتیم.»
او پس از مشاهده ي ناراحتی ما گفت : «مرا به طریق زنم حنانه به عروسی اجنه دعوت کردند تا در عروسی شان شرکت کنم و برایشان آواز بخوانم.»
ما حرف او را قبول نکردیم و دلیل قانع کننده ای خواستیم که او چنین گفت:
« در عروسی جنیان دیدم که قوچ احمد را آوردند،[احمد یکی از دامداران محل بوده که در آن زمان قوچ معروفی داشته است] ذبح کردند و از آن ولیمه دادند. برای اثبات گفته های خودم یک دنده از دنده های قوچ را برداشتم، آنها بعد از ذبح تمام اعضا پوست و استخوانهای قوچ را جمع کردند تا قوچ را دوباره زنده کنند که یکی از دنده ها را نیافته، برای جایگزین کردن آن دنده مجبور شدند تا درختی را بتراشند و دنده درست کنند و به جای آن دنده بگذارند. اگر باور ندارید، آن قوچ را با اذن صاحبش ذبح کنید تا گفتههای من ثابت شود.»
صاحب قوچ قبول نکرد و بعد از یک هفته قوچ مریض شد. بعد از سر بریدن قوچ و کندن پوست آن حیوان، قصاب و تمام خانواده صاحب مال با مشاهده آن دنده چوبی دریافتند که میرزا محرم راست میگوید.
مادر بزرگم (منیجه) میگوید: « میرزا محرم به من گفت : در عروسی اجنه دیدم که لباس عروسی شما را آن عروس جن پوشیده بود، من لکه خونی را به عنوان علامت به آن زدم تا ببینید و حرف مرا باور کنید.» پس از شنیدن این سخن، با اعضای خانواده به طرف صندوقچه لباس هایم رفتم و دیدم که قفل آن باز نشده و سرجایش است. کلید را آورده و قفل را باز كردم و لباس عروسیام را که مدتها درون صندوقچه بود در آوردم، لکه خونی قرمز رنگ و تازه روی آن بود که یقین کردم او راست میگوید.
این مسائل ادامه داشت تا این که یک روز برای کاری از منزل بیرون رفتم. پس از ساعتی به خانه برگشتم. با مشاهدهي این که جارو در وسط خانه روی گلیم خود به خود حرکت می کند و خانه را جارو می زند، در وهله ي اول بسیار ترسیدم، ولی چون میرزا محرم در خانه بود، وارد خانه شدم و علت را از او پرسیدم.
او گفت : «نترس دخترم، «شرابین» است که خانه را جارو میزند.»
به حرف هایش اهمیت نداده و دوباره به بیرون از خانه رفتم و بعد از نیم ساعت به وقت ظهر جهت ناهار دادن به او به خانه برگشتم و با کمال تعجب دیدم که خانه تمیز و مرتب شده است. بعضی وقت ها می دیدم که در خانه وسایل خود به خود جا به جا میشوند و علت را نمیدانستم. از میرزا میپرسیدم، او می گفت: «فرزندانم هستند که کار می کنند.» اما من چیزی را نمی دیدم.
پدرم (سیف الله) می گوید: «بعضی وقت ها ما وسایل شخصی میرزا محرم را در حیاط یا دالان خانه پیدا میكردیم و لب به اعتراض می گشودیم که چرا مواظب عینک، یا جانماز و عصای خودش نیست وآنها را در هر جایی از خانه میاندازد؟»
او در جواب می گفت: «تقصیر من نیست، این فرزندانم هستند که با آنها بازی میکنند و آنها را در جاهای مختلف خانه رها می کنند.»
میرزا رسول یکی از عموزادههای او می گوید: «یک روز بر حسب اتفاق دیدم که میرزا محرم بر روی چمنها بازی می کند و این طرف و آن طرف می پرد. نزدیکش رفتم و گفتم : تو چرا با این کارها آبروی خانوادگی ما را می بری؟ او گفت : من که با شما کاری ندارم، فقط با پسرم بازی میکنم. من كه به غیر از خودش، کس دیگری را نمی دیدم، بر او تندی کردم، ولی بلافاصله در جای خود میخکوب شدم و احساس کردم که کسی پالتوی مرا گرفته و مانع از حرکت من میشود تا این که او گفت : پسرم! رهایش کن تا برود. من آسوده خاطر به طرف خانه رفتم و در همان شب به نزدش رفته و از کردهي خود عذرخواهی نمودم.»
عمویم می گوید: «من یک شب بیدار بودم که دیدم میرزا محرم بلند شد و به طرف حیاط رفت. با خود گفتم: حتماً دست به آب می شود، اما به طور ناگهانی صدای اذان او بلند شد. من از کار او تعجب کردم، بنابراين با برادرم به سمت حیاط دویدیم تا مانع اذان گفتن او در نیمه شب شویم. چون می دانستیم با صدای اذان، تمام اهالی بیدار می شوند و بر ما اعتراض می کنند.»
برادرم گفت: «چرا اذان می گویی و نمی گذاری که مردم استراحت کنند؟! »
او گفت: «مگر شما مسلمان نیستید! ماه گرفته است.»
با کمال تعجب دیدیم که ماه کاملاً گرفته است و او ما را به خواندن نماز آیات توصيه کرد.
من به او گفتم: «از کجا فهمیدی که ماه گرفته است؟»
گفت: «اگر زنم «حنانه» نمی گفت، من هم مثل شما نمی دانستم.»
با صدای اذان او، عده ای از همسایه ها بیدار شدند و با دیدن ماه گرفتگی نماز آیات خواندند و صبح آن شب، برای تشکر و قدردانی از میرزا محرم به خانه ما آمدند.
پدرم نقل می کند : «در اواخر، ما میرزا محرم را کاملاً قبول داشتیم و به حرفهایش اطمینان میکردیم. یک روز پدرم به من گفت: میرزا محرم را به حمام ببر. من نیز صبح زود او را بیدار کردم و به حمام عمومی محل بردم. بعد از درآوردن لباس هایمان وارد حمام شده و او را داخل حوضچه آب گرم گذاشتم و خودم با یکی از همسایه ها درباره ي آبیاری باغ مشترکمان مشغول صحبت شدم. در این هنگام، دیدم که یک نفر با دو بچه وارد حمام شد. مستقیماً به طرف میرزا محرم رفت. من خیال کردم که از اهالی روستا است. تاریکی هوا باعث شد که نگاه دقیق به آنها نكنم، ولی بعد از چند دقیقه به پیش میرزا محرم برگشتم و دربارهي آن مرد و بچه هایش پرسیدم. گفت: «من خانه خراب شدم، زنم حنانه به هندوستان رفته و دیگر برنگشته است. آن مرد دایی بچه ها بود که می خواست بچهها را تحویل من دهد، من نیز قبول نکردم و سرپرستی آنها را به او سپردم که او نيز قبول کرد و رفت.» من از همسایه ای که در حمام بود پرسیدم: « آیا آن مرد و بچه ها را دیده است؟» او گفت: « وارد شدن آنها را دیده، ولی خارج شدنشان را نديده است.»
سرانجام میرزا محرم در سن 80 سالگی به روستای «سبیل» مهاجرت کرد و در آنجا دار فانی را وداع گفت. تمام کسانی که میرزا محرم را در آن زمان دیده اند، این گفته ها را تأیید می کنند و اکنون در آن روستا شهرت به سزایی دارد.
***
گفت و گو با نوه میرزا محرم
او با شش برادر خود در روستای «رستم کندی» شهرستان بیجار زندگی می کرد. برادران به خان باج نمی دهند و خان، آنها را با زور و تهدید از آنجا وادار به هجرت می کند که این هجرت باعث پراکندگی برادرها گشته، که دو تن از آنها روستای «دورباش تکاب» را برای زندگی بر می گزینند. این کوچ و هجرت اجباری باعث آن می گردد که هیچ کدام از برادران نام فامیلی یکسانی نداشته باشند و به نام های خانوادگی مکرمی، مدنی، مرتضایی، رحمتی، انصاری، کریمی، خان میرزایی متفاوت گردند. او پس از سکونت در روستای دورباش، زمانی که کسی از ترس جن و پری، شب هنگام به بیرون از منزل نمی آمد، ادعا میکند که با جنی به نام «حنانه» ازدواج کرده که پس از سال ها از او می شنوند که دارای یک دختر و یک پسر از زن جنیه می باشد. او جز «میرزا محرم مکرمی»- مداح اهل بیت عصمت و طهارت- کس دیگری نبود.
گاهی اهالی می دیدند که وسایل او در مکان های مختلف پراکنده است. زمانی در حیاط، زمانی در طویله و زمانی در منزل همسایه. به او که اعتراض می كردند، اظهار می داشت كه بچه ها این کارها را می کنند. گرچه اهالی، نه زن جنی او را ديده اند و نه بچه هایی که از او داشته است، ولی سرانجام همه آنها به این باور رسیده بودند که میرزا محرم زنی از اجنه دارد.
پس از ارسال داستان ازدواج میرزا محرم با زن جنی، تحت عنوان «عاشق شدن حنانه (زن جنی) بر میرزا محرم (مرد انسی)» از سوی جناب آقای «عبادالله رحمتی» که در هفته نامه ندای ایران، شماره 204 و نیز در صفحه 87 کتاب «جن ها همه جا هستند» به چاپ رسید، بر آن شدیم تا با یکی از نوادگان او گفت و گویی در این زمینه داشته باشیم تا آن که به همراهی آقای عبادالله رحمتی در تابستان 1384، به منزل آقای ابراهیم مکرمی در شهرک قدس (قلعه ی حسن خان) رفتیم و با او درباره ی چگونگی زندگی میرزا محرم (پدربزرگش) به گفت و گو نشستیم. او ابتدا دو قضیه دربارهي اجنه برایمان تعریف کرد كه به شرح زير مي باشد:
زن "جنی"به اشکال مختلف درمی آمد
در محل ما (روستای دورباش) دیوار اتاق ها را با نوعی گل، سفید می کنند. خواهرم را به منزل عمویم حاج رسول فرستاده بودیم تا برای شب عید خانه اش را سفید نموده و نظافت كند. خداوند بیامرزد، علیرضا نامی داشتیم كه همسایهمان بود. نیمه شب بود که صدای خواهرم را شنيديم كه به زبان ترکی می گوید: «ننه قاپونو آچ منی قورد آپاردی.» یعنی: «مادر! در را باز کن، گرگ مرا برد.»
چله ی زمستان بود و برف سنگيني آمده بود. خدا مادرمان را بيا مرزد، تا به خود بجنبد و در را باز کند، چراغ را روشن كند (راهروها هم طولانی بود) و پشت در بيايد و پشت بند در را باز کند، این صدا قطع شد. علیرضا خدا بیامرز نيز در همان لحظه در دستشویی بود. او نيز این صدا را می شنود. ما رفتیم و دیدیم نه خواهری و نه برادری! گرگ برداشت و برد.
این بنده خداها تا صبح نشستند و گریه کردند. خواهر دیگرم، برادرم، مادرم و خود من نشستیم و تا صبح گریه کردیم. همسایه اي در نزذيكي ما بود که یک سگ داشت، من گوشم با این سگ نبود، پا برهنه پا شدم و به خانه ی عمویم رفتم. دیدم خواهرم آنجاست. آمدم و به مادرم گفتم كه خواهرم آنجاست. گفت: «دروغ می گویی!» گفتم: «والله خواهرم آنجاست.»
در آن شب، فقط خون دیدیم، ولی انسانی ندیدیم، فقط صدا شنیدیم و دیگر چیزی ندیدیم. رد پای گرگ بود. خونی هم در داخل حیاط ریخته شده بود. حالا خواهرمان هم سالم است. این داد میزد «ننه قاپونو آچ منی قورد آپاردی.» گرگ هم همان جا گرفته بودش. حالا خدا می داند این چه چیزی بود که در آن شب اتفاق افتاد! نفهميدیم آن صدا مال چه کسی بود. صدای انسان بود، اما هیچ چیزش معلوم نشد. البته صدا صدای خواهرمان بود. ولی در واقع او خواهر ما نبود، خواهرمان زنده بود و الان هم زنده است. تا صبح این بیچاره ها نشستند و فقط گریه کردند.
زنی زیبا
يكي از روزها، به سرِ زمین رفتم تا نان و غذا ببرم. در مسیر راهم به سرچشمه رسیدم. در آنجا دیدم كه الاغ گوش هایش را تیز کرده و هر کاري مي کردم، نمي رفت. راه دیگری نبود و باید حتماً از آنجا میگذشتم. هر چه الاغ را زدم، نرفت. فقط به طرف ده بر می گشت. ناگاه دیدم كه زنی در آنجا آبتنی می کند. من خیلی ناراحت شدم، او خودش را به كناري کشید و مشغول شانه زدن موهايش شد. هيكل درشتي داشت و بدون لباس بود و موهای مشکی اي داشت، به قول خودمان «شوه[یک نوع سنگ قدیمی به رنگ مشکی خالص که زنان به عنوان زیور آلات به صورت گردن بند از آن استفاده می کنند و نیز جهت حفظ نوزادان از شر اجنه مثل آل نیز به کار می رود]» . همان طور كه مشغول شانه زدن زلف هایش بود به من گفت: « بیا برو.»
از آنجايي كه خيلي دير به سر زمین رسیدم، عمویم عصبانی شد و گفت: «چرا دیر آمدی؟!» گفتم : «جریان از این قرار است.» سگ را باز کرد و به طرف چشمه حرکت کرد و هر چه برادرش گفت: «عیسی نرو» جواب داد: « بگذار بروم و ببینم ماجرا چیست.» گفتم : «نمی خواهد بروی، چون او رفت.»
من او را نشناختم، جن بود؟ غول بیابانی بود؟ نمی دانم، فقط می دانم که آدم نبود.
*
س : آیا بین حنانه (زن جنی) و پدر بزرگ شما رابطه ی زن و شوهری وجود داشت؟
ج : رابطه ی زن و شوهری بین پدربزرگم و حنانه بود یا نبود، ما نمی دانیم. فقط خود پدربزرگم می دید که خانمی با اوست. از او دو تا بچه داشت، یک دختر و یک پسر، باز هم کسی آن دو بچه را نمیدید.
س: شما خودتان هم ندیدید؟
ج: خير، ندیدم.
س : یعنی شما خانمش را هم ندیدید؟
ج: خانمش از چشم ها غایب بود، به چشم او ظاهر می شد، ولي کسی او را نمیدید.
س: حنانه (زن جنی) آن طور که عباد الله برایمان نوشته بود این اواخر فرار میکند و میرزا را تنها می گذارد؟
ج : فرار نکرد، آنها به هندوستان رفتند. حنانه خانم به همراه خانواده اش کوچ میکنند و به هندوستان می روند. او به پدر بزرگم می گوید: « اگر من از هندوستان برگشتم، ظاهر شده و به چشم همه دیده می شوم و اگر برنگشتم، تو به فلان ده مي روي، سه تا خواهرند از فلان خانواده، اولی نه، دومی نه، خواهر سومي را به زنی می گیری که زن خوبی برایت می شود.» بعد از رفتن حنانه، پانزده - شانزده سال بعد پدر بزرگم فوت میکند.
س : آن خواهر سومی را نگرفت؟
ج : بله، او را به زنی گرفت که پدرم و ... به دنیا آمدند.
س : میرزا محرم با حنانه خانم (زن جنی) چه طور آشنا شد؟
ج: میرزا محرم یک روز بعدازظهر گندم می برد تا آرد کند (آن زمان آسیاب آبی بود). او عصر میرود. چند نفر قبل از او در نوبت بودند. وقتی نوبت به او میرسد، شب شده بود و از آن طرف نيز آب قطع می شود. چون مسیر آب دور بود، کسی حاضر نمي شد كه برود و آب را جاری کند. میرزا محرم به آسیابان میگوید:
« چون من فردا کار دارم، می روم و آب را جاری می کنم، شما گندم های مرا آرد کنید تا من بروم.» آسیابان می گوید: «اشکالي ندارد.» وقتی سر آب مي رود، می بیند زني آنجا نشسته و آب را کاملاً قطع کرده است. میگوید: «چرا آب را قطع کرده ای؟ میخواهیم گندممان را آرد کنیم.» آن زن اسم او را می برد و میگوید: «شما میرزا محرم هستی؟» میگوید : «بله» آن زن می گويد: «اگر یک بند تعزیه برایم بخوانی، من آب را باز می کنم.» او از مولا امیرالمؤمنین می خواند (البته شعرهایش یادم نیست. عمه ام یکی، دو بند یادش بود که من آنها را ننوشته ام). یکی، دو بند از امیرالمؤمنین برایش میخواند (این را هم عمه ام می گفت که از همین جا ماجرا شروع شد، یعنی میرزا محرم آن زن را به همسری گرفت). بعد از آن، آب را باز می کنند و با هم می آیند و گندم ها را آرد میکنند. از این به بعد دیگر ماجرا شروع میشود. (عمه ام قسمت های اولیه را تقریباً می دانست.)
س : یعنی آشنایی به این صورت بود؟
ج : بله، به این شکل بود. شب که می رود راه بند آمده ي آب را باز کند، در آنجا با حنانه خانم (زن جنی) آشنا میشود.
میرزا محرم کاملاً توضیح نمی داد که چه اتفاقي افتاده است. او از مردم نيز دوری می کرد، چون مردم به او تهمت می زدند. پدرم می گفت که میرزا محرم در عروسی و عزای آنها شرکت می کرد، به خاطر صدای خوبش او را با خود ميبردند. هفته به هفته می رفت. ناگاه اهالي می دیدند که یک هفته میرزا محرم نیست. مثلاً خانه ی این برادر سر می زدند و او می گفت كه اينجا نیست، خانه آن برادر هم نبود. آنها هفت برادر بودند. از همه می پرسیدند و سر انجام نا امید میشدند تا آن که ناگاه خودش پیدايش می شد. چهل ، پنجاه سال پیش مردم از ترس جن، هنگام شب از خانه بیرون نمی آمدند. البته این را هم بگویم كه در منطقهي ما، میرزا محرم را «گویچک[خوشگل و زیبا] عمو» می گفتند. وی نام و مشخصاتش میرزا محرم مکرمی است. با سواد و مداح. شعرهای خوبي هم مي سرود. پدرم میگفت: «خودش می آمد، می نشست، می نوشت و شب هم می خواند. یعنی روز می نوشت و شب می خواند.»
س : سطح سواد میرزا محرم چه قدر بود؟
ج : میرزا محرم آن طوری که می گویند آدم باسوادی بود. حتی خودش شعر میسرود و در مجالس می خواند و صدای خیلی خوبی هم داشت. اینها را عمویم (که هم اكنون شصت ساله است) تأیید می کند، اما مردم به درستی میرزا را نشناختند و شخصيتش برای عموم به صورت یک معما باقی ماند. خدایش رحمت کند! کاش بود و این معمای لاینحل، حل می شد.
س : شنیده ام که نام آن زن جنی (حنانه) را بر يكي از دخترانتان نام نهاده ايد، علتش چه بود؟
ج : علتش این بود که من با پدربزرگم و خدای خودم و با حنانه خانم عهدی بسته بودم و این عهد را به احدی نگفته بودم تا زمانی که خدا به من بچه داد و من آن عهد و وفا را انجام دادم. عهد این بود كه اگر فرزند اولم پسر باشد، نام «امیر» و اگر دختر باشد، نام «حنانه» را بر او بگذارم. من این سرّ را در جايي فاش نکردم و هیچ احدی از این موضوع خبر نداشت، تا اينكه خداوند به من فرزند دختري عطا كرد. این نام یادگار پدربزرگم است. من نام فرزندم را حنانه گذاشتم. تمام فامیل قمه به دست شدند و گفتند: «این چه اسمی است که گذاشتی؟! چرا اسم جن را بر فرزندت گذاشتی؟! » دیگر نتوانستم ثابت کنم که من با خودم، خدای خودم، پدربزرگم و حنانه خانم عهد کرده ام.
س: آنها موضوع حنانه"زن جنی" خانم را می دانستند؟
ج: آنها می دانستند، البته با چشم ندیده بودند. آنها مخالفت کردند، حتی مادر زنم خدا بیامرز میگفت: « این جنی است و فلان و بهمان.» من گفتم: «بچه ي من جنی نیست.» گفتند: «نه، بچهي ي تو جنی است!» نزد قافله باشی در قزوین رفتيم. اسمش را پرسید. مادر زنم زبانش بند آمد. گفتم: «حنانه» گفت: «چرا حنانه گذاشتی؟» اذان و اقامه به گوشش خواند و گفت: « من اسمش را «زهرا» میگذارم.» من گفتم: « مگر تو بچه را به دنیا آورده ای آقا سید؟!» گفت: « نباید اسم بچه حنانه باشد.» گفتم: «من نمي توانم عهد خود را بشکنم. من با خدای خودم و پدربزرگم عهد کرده ام كه اسم زن پدر بزرگم را بر فرزندم بگذارم، حالا تو چه می گویی؟! » گفت: « تو آدم لجبازی هستی.» ما آمدیم شناسنامه هم بگیریم، حتی اول به اين نام، شناسنامه صادر نکردند. گفت: « آقا اسم درست حسابی بگذار!» گفتم: « اسمش حنانه است.» گفت: «چی؟» گفتم: «حنانه» گفت: «می توانی این اسم را بنویسی؟! این اسم را از کجا پیدا کردی؟! » (البته بعداً شناسنامه هم دادند.)
برگرفته از کتاب ازدواج با جن-نویسنده:سید محمدمهدی حسینی